حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

درود بر روزگاری که بی هیچ سلام و سوالی بر سادگی من خیمه گاهی ساختی پر از بوی درود!

پر درد غریبی. درود بر خنجری که بر دلم نشاندی و زخمی زدی به عمق عشقی که برایت

از آن سایبان آرامش ساختم بی هیچ خواهشی . درود بر کاشانه ای که از آن ویرانه ای

ساختی و من آن را سرایی دیدم پر  از نگاه پاک با تو بودن و همیشه ماندن . کجا رفتی آرامش

سنگین نبض خیانت کجا رفتی؟ هیچ گاه ندانستی چرا به جای آن همه درود بی پاسخ بر تو

امروز نغمه ام بدرود است و بس .


. آن همه رویای محال که برایم ساختی پر بود از سرمای خیال . با تو بودن محالی

بود و بس. از همان روز که تو رفتی گیجگاه لحظه ها هر طپشش حسرت است و باز هرم

نفسهای بی همدم.چرا ؟ چرا دردهایم را ندیدی ؟ مگر روزی که به جای دیوار های سپید

کاشانه ات تنها جای انگشتانی یخ بسته و خالی از عشق را بر کنگره سیاه لحظه هایت دیدم

 

باز هم نگفتم درود؟

 

 

مگر وقتی به جای آن همه دریای مرهمی که از چشمان رویاییت برایم ساختی تنها ساحل

غمش را به من هدیه دادی نگفتم درود ؟ امروز چراو به چه جرم محکوم به فراقت هستم؟

آیا آوای تک یاخته های قلب پر دردم را از نگاهم نمیخوانی؟بی تو از دست میروم ولی

میروم میروم تا تو چتر آرزوهایت را بر حریمی دگر بگشایی شاید شاید که اینبار وفادارت

جفایت نبیند


 
بوی هوس را از تک یاخته های تن نابالغ شکوفه های گیلاس میشنوم . بوی یاس ‌و شمیم

سپیده و روزمرگی و شبانگی همیشگی و بدینسان قصلها میگذرند بی هیچ جنبشی.

از پشت قله های رفیع شکستگی نمیتوان ثانیه های بودن را باور کرد وقتی هر لحظه

از شبها و روزهای درهم و سیاهم بوی تعفن سبزینه گذشتن میدهد بی آنکه حتی برای

یک دم زیسته باشم بی حسرت و بی حس مرگ .

آرزوها را به دست زورقی دادم که در میانه راه در پی چشمانی وحشی مقصود را گم کرد

و بهار آرزوهایم بوی خزان و مرگ سیاه رویا گرفت . موجها صخره های انتظار را میشکست

بی آنکه در پس آنهمه تلاطم در هوای رویاهایم پرنده ای پر باز کند و تن به آسمان عشق دهد

تا باور کنم پس از آنهمه اندوه سهم من وصالیست عاشقانه.


سلولهای نفرین را در دفینه قلب ترک خورده ام دفن کردم تا مباد آه سینه سوزم جغد شوم

ناکامی را به آسمان خوشبختیت پرواز دهد .

عاشقانه ها را از بر کردم و تو را گم کردم . جرقه های تاریکی را در پس چشمان بیتابت

میدیدم بدون آنکه حتی یک لحظه به شفافیت صداقت عشق شک کنم .

وفا نیست مرگ است وقتی تمامی لحظاتم پس از آنهمه سؤال و شاید و اما در پس خود بینی

هزار توی دستانت هر لحظه شاهد فروریختگیم بود بی آنکه حتی حس کنی تویی بانی تمامی

آزارم تمامی حسرت و اندوه و آرزوهای محالم .

 

من و تو تمامی ثانیه های از هم پاشیدن کلبه خوشبختی را میدیدیم و میشنیدیم و من به

هوای چشمان رویای عشقت و تو در هوای غروری لجام گسیخته چشمانمان را رو به

تمام این وحشیانه ها بستیم . زمانی به خود آمدیم که نفسهای آخر را زیر آوار آنهمه سیاهی

بسان تندیس شوم گسستن در دفتر آرزوهایمان حک میکردیم بی هیچ نرمشی و گذشتی.

من بی تو در ترانه ظلمت روانه هجوم خستگیها و تنهایی های مدام شدم . سرچشمه عشقم

آن نیاز فروریخته در فرهیختگی احساس در فراسوی بغض دستان شراره های مهرم پوسید

و من به مرگ بی تو تن دادم تا بدانم و فریاد زنم عاشقانه میمیرم


تو کجایی تا ببینی لحظه هام بی تومیمیرن

 

نم نم چشمام چه ساده بارونو از سر میگیرن

 

کوله بارم خستگی بود اینو تو خوب میدونستی

 

گفتی تا ابد میمونی اما افسوس نتونستی

 

به خدا داشتم میرفتم خیلی پیش از رفتن تو

 

تو بودی گفتی بمونم توی قاب هوس تو

 

حالا حتی یاد مهرت زده قلبمو شکسته

 

عشق به اون روزهای رفته پر پروازمو بسته

 

کاشکی چشماتو نداشتم هرم داغ دستای تو

 

دل من تنها میمونه بی عبور نفس تو

 

من چه ساده چه خیالی دلمو بهت سپردم

 

میدونستی نمیمونی پس چرا خواستی بمونم؟

 

چرا اشکامو ندیدی ندیدی دارم میمیرم

 

مگه تو نگفته بودی من دوباره جون بگیرم ؟

 

دیگه تو نیستی ببینی غم واسم شده عبادت

 

میدونم بی تو میمیرم اما خوب سفر سلامت

 

نفسم بی تو میگیره من بازم تنها میمونم

 

اما برنگرد دوباره نمیخوام با تو بمونم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۱
عیسی علوانی

امشب دیگر سکوت را بشکن یگانه ام!

ببین این منم

این منم که به کلبه عشقمان بازگشته ام!

جای تو خالی است...
 
ببین کلبه را امشب چراغانی کرده ام

از این دیوار به آن دیوار ریسه کشیده ام

برگرد یگانه  من!
 
بگو چه میخواهی

چشم آبی می خواهی باشد سراپا دریا می شوم!

گیسوی مشکی می خواهی آسمان شب می شوم!

راستی آسمان را ببین

لباس مهمانی برتن کرده است

او را هم امشب دعوت کرده ام

تا در آغوش هم به ستارگان پیراهنش خیره شویم...
 
من را ببین!

ببین دستان سنگدل خزان چه برسرش آورده است

ببین غم دوری تو چگونه بغضش را تکه تکه کرده است

ببین چگونه احساسش هزار پاره شده است

ببین لبانش رنگ لبخند را از یاد برده اند

ببین...


برگرد نازنین یگانه ام!

برگرد تا کلبه عشقمان را ستاره باران کنیم

برگرد تا دور تا دور باغچه را بنفشه بکاریم

برگرد تا امشب از بوی اطلسی ها سرمست شویم

برگرد که من آغوش سبز تو را می طلبم

برگرد? برگرد برگرد...

اگر بیایی تمام شهر را گلباران میکنم

اگر بیایی تا صبح غزل عشق برایت می خوانم

اگر بیایی...

راستی از کدام سو می آیی؟

از آسمان? از پشت ماه یا از ورای امواج دریا؟

همسایه پری دریایی شده بودی

که مرا از یاد بردی

یا ماه تو را افسون کرده بود؟!

برگرد که امشب

بهار چشمانش را سرمه کشیده است


برگرد که امشب

سرخی آتش را بر لبانم نشانده ام

برگرد که امشب

گیسوان مواج دریا را به امانت گرفته ام!
 
امشب آنقدر می نویسم تا تو بیایی...
 
کاش! موقع رفتن ازت قول میگرفتم که بر میگردی

کاش! به عطر اطلسی ها قسمت می دادم

کاش! با ناز چشمانم افسونت میکردم...

راستی امشب بلبلان را هم خبر کرده ام

تا من و تو زیر باران آوازشان تاصبح برقصیم!
 
باران...


میدانم که عاشق بارانی اصلا ای کاش! من باران بودم تا شاید دوستم میداشتی...

هروقت باران اشکهایش را پشت شیشه اتاق می ریخت

من به یادت اشکهایم را روی گلهای قالی می ریختم...
 
برگرد امشب یگانه ام!

شب تاب ها  را گفته ام که کلبه مان را نورباران کنند!

به گلهای سرخ گفته ام که کلبه را عطر افشان کنند!

میدانم که گل سرخ را دوست داری

ای کاش! گل سرخ بودم تا شاید دوستم میداشتی!

باورت نمیشود!

تا نبینی باورت نمیشود

حتی در خیالت هم نمی گنجد که امشب چه مهمانی برپا کرده ام!

ولی تا تو...

ولی تا تو نیایی جشن من رنگ عشق نمیگیرد...
 
برگرد امشب نازنین یگانه ام!

سحر نزدیک است نگذار که طلوع خورشید بزم شبانه مان را بر هم بزند!

آخر فردا دیگر من نیستم که برایت لبخند بزنم

دیگر فردا من نیستم که نگاهت را بوسه باران کنم

دیگر فردا من نیستم که سرم را مهمان شانه هایت کنم

دیگر فردا من نیستم که احساسم را نقاشی کنی!

برگرد امشب نازنین یگانه ام! سحر نزدیک است

دیگر فردا من نیستم؟ من نیستم

منی...

نیست نیست نیست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۹
عیسی علوانی

http://faust.persiangig.com/image/3275.jpg

باز هم من

غریبه ای تنها

تکه تکه های وجودم را بر دوش میکشم

میروم

به کجا؟!!

با تاروپودی خسته و سوخته

به کدامین سرزمین می توان کوچ کرد

در کدامین وادی شانه های خسته و لرزانم تاب میاورد

کی نای مردن بیابم؟!!

دلم سخت گرفته است

از من

از تو

از شب گریه ها

از من

از من

از من ...

از من نیز میگذرد

اشک میریزم

بی صدا

دلم برای رفتن پر میکشد

دلم پر میکشد

خسته ام

خسته ام

اغلب زندگیم را می بازم

ساده

ارزان

بدون حریف

 

خواستم تا بار دیگر داستانی بنویسم

قلم نعره کشید ... کاغذ پاره شد ... افکارم در هم گردیدند ...

همه از من تقاضای سکوت کردند .

قلم میدانست که باید شرح دردها و غمها را بصورت کلمات نقاشی کند .

کاغذ می دانست که در زیر سطور غم و اندوه محو می شود .

و ... افکارم میدانستند که از در همی همانند زنجیری سر در گم می شوند .

و من خاموش سکوت را برگزیدم .

اما ....

چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردند .

و قطره های اشک و اندوه دل

مثل باران بهار

ارمغان کویر گونه ها شدند .

 

آیندهوون  یک روزی مثل همه روزها

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۶
عیسی علوانی

 لب‌های شکل خنده‌ات را


 خدا کجای چشمهای من جا کرده است.


که هر نمازم


 به اقتدای توست ؟!

عکس, گالری عکس, عکس عاشقانه , روزگذر , عکس عشق , عکس عاشقانه با کیفیت , سایت عاشقانه , سایت عشق گالری عکس روزگذر ,  , مجموعه عکس های عاشقانه, عکس های عاشقانه مهر 92 , عکس دختر, عکس عاشقانه دختر , عکس دختر تنها , سایت روزگذر ,عکس غمگین, عکس عاشقانه , عکس ع

 

وقتی تند تند غر میزنم و سکوت میکنی بعد

سرمـــو میارم بالا و تــــو فقط نگام میکنی 

و میگـــــی:

" ای جــــونم قیافشو "

بعد هردو میخندیم

همون لحظه س که تو دلم میگم

خــــــــدایا ازم نگیـــــرش ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۳
عیسی علوانی

روزها که میگذرند بیشتر پی میبرم که در اطرافم چه میگذرد

روزها که میگذرند بیشتر میفهمم که آدم ها چه هستند و من چه میپنداشتم

روزها که میگذرند بیشتر درک میکنم که من چقدر ساده بودم آدم ها چه هستند

روزها که میگذرند برای خودم افسوس میخورم که چرا با اینکه دنـیــــــــــــا بد شده باز هم من

نمیتوانم بد باشم؟؟؟

روزها که میگذرند شک میکنم که اصلا مفهومی به نام عــشق وجود دارد یانه؟؟؟

روزها میگذرد شک میکنم که آیـــــا واقعا این روحیست روحی که خدا از

وجودش به انسان هادمیده؟؟؟

شک میکنم به اینکه ما انسان ها اصلا ارزشش را فهمیدم یا فقط از جنبه بد استفاده میکنیم

روزها میگذرند باخود می اندیشم که چرا ما به بزرگی خـــــدا پی نمیبرم یا چرا

وقتی پی میبریم انکارش میکنیم؟؟؟؟

روزها که میگذرند......

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۲
عیسی علوانی


بهار گل دشت و دمن سبزه پروانه شقایق .gif

یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد، نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد،

خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را.

یادمان باشد که روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نیست. یادمان باشد

از چشمه، درس خروش بگیریم و از آسمان درس پاک زیستن.

یادمان باشد سنگ خیلی تنهاست. یادمان باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنیم

مبادا دل تنگش بشکند! یادمان باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا

آمده‌ایم، نه برای اشتباهات گذشتگان.

یادمان باشد زندگی را دوست داریم. یادمان باشد هرگاه ارزش زندگی یادمان رفت

در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می‌رود، زل بزنیم تا به مفهوم

بودن پی ببریم.

یادمان باشد با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردی که از سازش عشق می‌بارد

به اسرار عشق پی برد و زنده شد.

یادمان باشد معجزه قاصدک‌ها را باور داشته باشیم. یادمان باشد گره تنهایی و

دلتنگی هرکس فقط به دست دل خودش باز می‌شود.

یادمان باشد لرزیدن دلمان را پنهان نکنیم تا تنها نمانیم.

یادمان باشد هیچگاه از راستی نترسیم و نترسانیم.

یادمان باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت. یادمان باشد زمان بهترین

استاد است. یادمان باشد قبل از هرکار با انگشت به پیشانی‌مان بزنیم تا بعدا با

مشت بر فرقمان نکوبیم.

یادمان باشد با کسی آنقدر صمیمی نشویم، شاید روزی دشمنانمان شود.

یادمان باشد با کسی دشمنی نکنیم شاید روزی دوستمان شود.

یادمان باشد قلب کسی را نشکنیم. یادمان باشد زندگی ارزش غصه خوردن

ندارد. یادمان باشد پل‌های پشت سرمان را ویران نکنیم.

یادمان باشد امید کسی را از او نگیریم شاید تنها چیری است که دارد.

یادمان باشد که عشق کیمیای زندگی است.

یادمان باشد که آدمها همه ارزشمندند و همه می‌توانند مهربان و دلسوز باشند.

یادمان باشد زنده‌ایم و اشرف مخلوقات...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۱
عیسی علوانی

وقتی تک درخت قلبم  سوخت به جهنم کل جهان بسوزد...امروز  ارزو دارم عشق باشد و یک دنیا سلامتی!و:امضا خدا پای تمام ارزوهایت  : مست عشقم ،مست شوقم، مست دوست  مست ان دلبر  که عالم مست اوست....



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۶
عیسی علوانی

چیزی دارم  که در عرش رویای خود نداری من چون تو را دارم و چون تو  را دارم ..... تواین دوروززندگی دل بده بندگی کن اسیرسرنوشت نشورحمی بهت نمیکنه خداروازیادنبرمردن خبرنمیکنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۴
عیسی علوانی

همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم

                همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم

وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت

                   چه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزم

گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم

                 حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم

دست و پایم طپش دل همه از کار فکنده

                          چشم بر جلوهٔ دیدار نیفتاده هنوزم

غصهٔ‌ بی‌غمیم داغ کند ور نه بگویم

                         داغ بی‌دردیم از پا فکند ور نه بسوزم

رضیم، جملهٔ آفاق فروزان ز چراغم

                       همچو مه، چشم بدریوزهٔ خورشید ندوزم


اشعارآرتیمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۶
عیسی علوانی