حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

عید شد ، اما کجایی در بهار  دلنشین
تا بپرسم حالت ای زیبا نگار مه جبین

آمدم تا یک بغل احساس را باور کنی
تا نشینی در کنارم چون گذشته بر زمین

دوستت دارم عزیزم، عاشقت هستم بگو...
از دهانت بشنوم من حرفهایی اینچنین

از سر شب تا سحر در هجر تو چشمم نخفت
هرشبی در انتظارت اشک چشمم را ببین

آنقدر در وصف حالت می سرایم شعر تر
می نشینم پشت در، هر شب به یادت در کمین

کاش می شد تا دوباره لحظه ای بینم تو را
می گرفتم از لبانت بوسه های آتشین

"عیدی" امسال من" آغوش "می خواهم ز تو
در میان " بازوانت " جان دهم ای نازنین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۴۹
عیسی علوانی

 وقتی دلت بر عشق من ایمان ندارد
دیگر به دست آوردنش, امکان ندارد

حالا که باید از تو دورِ دور باشم
فرقی برایم خانه با زندان ندارد

این زندگی هم مرگ تدریجیست, اما
دلتنگی ام با مرگ هم پایان ندارد

یکروز شاید دفترم را باز کردی
شاید نوشتی حیف, دیگر جان ندارد

آن روز حتما عاشقم هستی, ولی حیف
دیگر به دست آوردنم امکان ندارد

✍️محسن_محمدی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۴۵
عیسی علوانی

ای خوبِ من! رفیق همیشه زلال عشق!
باران شو و ببار در این خشکسال عشق

وقتی ندیده عاشقِ هم می‌شویم ما
یعنی به‌هم زدیم چه آسان روال عشق

احساس جرعه‌جرعه‌ی چشمت چشیدنی است
با حالِ تو چرا ندهم احتمال عشق؟

بوی بهار و نم‌نم باران و ما دوتا
دریاکنار و پرسه‌زدن در شمال عشق

اینگونه که به جسمم جان می‌دهی، بجاست
با تو اگر که جان بدهم در قبال عشق

تو پابه‌پای من شدی از لحظه‌های دور
من نیز پابه‌پای توام تا وصال عشق

با کوله‌بار عشق ببا تا سفر کنیم
از شهر خسته‌ای که ندارد مجال عشق

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۴۱
عیسی علوانی

دارم عادت میدهم دل را به بوی رفتنت
عشق هم رسوا شده از آبروی رفتنت

من نه امشب , هر شبم را در عزایت مانده ام
قلب مشکی پوش من پر زد به سوی رفتنت

در نگاه ساکت نیمایی ام جا مانده است
رد پای آخر برفی به کوی رفتنت

بی تو معنای زمستان را چه خوب از بر شدم
در بهاری که در آن خشکید جوی رفتنت

من دو روی سکه ی قلب تو را نشناختم
سکه را انداختم زیر است روی رفتنت

گفته اند از هر طرف خوانی همان درد است درد
آن منم چون بغض یکرنگ گلوی رفتنت

قصه ی جادوی چشمانت چو مو باریک شد
یکقدم تا پارگی مانده به موی رفتنت

فرق دارد آخر این قصه با هر قصه ای
از همین اول بیا بشکن سبوی رفتنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۷ ، ۱۱:۴۰
عیسی علوانی