حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاری است
که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است

تمــام روز ، اگــر بی تفـــاوتم ؛ امـــا
شبم قرین شکنـــجه ، دچار بیداری است

 رها کن آنچه شنیـــدی و دیده ای ، هر چیــز
به جز من و تو و عشق من و تو ، تکراری است

 
مـــرا ببخش ! بدی کرده ام به تو، گاهــی
کمال عشق ، جنون است ودیگرآزاری است

 
مــرا ببخــش اگر لــحظه هایم آبــی نیست
ببخش اگر نفسم ، سرد و زرد و زنگاری است

بهــشت من ! به نسیم تبسمــی دریــاب

جهانِ جهنم ما را ، که غرق بیزاری است .

 

حسین منزوی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۳۲
عیسی علوانی

عاشقی دین من و سوختن آیین منست
مایه ی گریه ی شب ها دل غمگین منست

همچو فرهاد بگریم همه شب در دل کوه
وین همه دربدری از غم شیرین منست

آسمانا ! دل تاریک من از ماه تُهیست
اشک هایم همه شب خوشه ی پروین منست

یاد مهتاب رخش خواب ز چشمم ببَرد
این چراغیست که شب بر سر بالین منست

شب آخر ز برم رفت و کنون بر لب من
اثر بوسه ای از عشق نخستین منست

دیده ام روشن از او باشد و جایش همه عمر
بر سر مردمک چشم جهان بین منست

آسمان داند و خورشید که هنگام غروب
سرخی روی ( شفق ) از دل خونین منست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۳۱
عیسی علوانی

دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا


تنم از بی‌دلی بیچاره شد بیچاره تر بادا

به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد


به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا

رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم


دلت خاره‌ست و بهر کشتن من خاره تر بادا

گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو


که آن آواره‌ی از کوی بتان آواره تر بادا

همه گویند کز خون‌خواریش خلقی بجان آمد


من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا

دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد


و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا

چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر


به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۲۶
عیسی علوانی

امروز دلم واســــه داشتنت پر که نه ... پرپر میزنه ،
واســــــه بوئیـــــدن و بغل کردنـــــت ،
واســــــــه اینکه سرمــــو بذارم رو شونه ات ،
و تـــ♥ــو آروم دستاتو بکشــــــــی لای موهام و بگـــــــی : هیس ، همه کابوس ها تموم شد ، تا ابد مال خودمـــــــــــــــــــــــی ..
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۰:۰۲
عیسی علوانی