حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

سال نو برشما هم وبلاگهای عزیزم تبریک میگوییم انشالله سالی خوبی داشته باشید

 

بخصوص داداش اسماعیل ، محسن وابجی های نیلوفر، شیما هرچند خبری ازشون ندارم دلم هم

واسون تنگ شده هرجا باشن خوش خرم باشن عیدتون مبارک باشه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۲۵
عیسی علوانی

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِﻫﻤﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﻨﺎﺭِ ﺳﻮﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ میﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ می ترسم! 



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۰۱
عیسی علوانی

وصف الحال مردها پس از فوت همسر  



مردها کین گریه در فقدان همســــــــر می کنند 

بعد مرگ همســـــــر خود ، خاک بر سر می کنند !


خاک گورش را به کیسه ، سوی منزل مـــی برند !

دشت داغ سینــه ی خـــــود ، لاله پرور می کنند


چون مجانین ! خیره بر دیوار و بر در مــی شوند

خاک زیر پای خود ، از گریه ، هــــی ! تر می کنند


روز و شب با عکــس او ، پیوسته صحبت می کنند

دیده را از خون دل ، دریای احمـــــر مــــی کنند !


در میان گریه هاشان ، یک نظر ! با قصد خیـــــر !!

بر رخ ناهیـد و مینـــــا و صنــــــوبر می کنند !


بعدِ چنـــدی کز وفات جانگــــــداز ! او گذشـــت

بابت تسلیّت خــود ! فکـــر دیگـــــر مـــی کنند


دلبری چون قرص ماه و خوشگل و کم سن و سال

جانشیـــــن بی بدیل یار و همســــــر می کنند


کــج نیندیشید !! فکــر همســــــر دیگر نیَند !

از برای بچه هاشان ، فکر مـــادر مـــی کنند !!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۳۷
عیسی علوانی
یادت باشه عزیزم،دوست دارم همیشه

 

تو گفتی با نور عشق،زندگی زیبا میشه

 

یادت باشه دلم رو به دست تو سپردم

 

این عشق اسمونی رو هرگز ازیاد نبردم

 

یادت باشه که عشقم ازروی بچه گی نیست

 

دوست دارم می دونی ازروی سادگیم نیست

 

یادت باشه که گاهی فکر شقایق باشی

 

برای من که عاشقم یه یار عاشق باشی

 

یادت باشه همیشه کنار من بمونی

 

کنار تو خوشبختم دلم می خواد بدونی

 

یادت باشه که می خوام برای تو بمونم

 

تا همیشه تا ابد ازتو بگم وازتوبخونم

 

یادت باشه که باتوهمیشه صادقم من

 

اگه برات می میرم بدون که عاشقم من

 

یادت باشه دلم رو هرگز به بازی نگیری

 

دست منو که عاشقم به گرمی عشق بگیری

 

یادت نره که گفتم دوست دارم عزیزم

 

بهار عاشقیمونو به زیر پات می ریزم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۶
عیسی علوانی

تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو

پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو

ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز

کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو

دشمن و دوست گو بگو هر غرضی که ممکن است

جور همه جهانیان می کشم از برای تو

خرقه زهد و جام می گرچه نه در خور هم اند

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

شور شراب و سوز عشق آن نفسم رود ز سر

کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می کشم از برای تو

مهر رخت سرشت من خاک درت بهشت من

عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو

دلق گدای عشق را گنج بود در آستین

زود به سلطنت رسد هر که بود گدای تو

شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست

جان دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار

گوشه تاج سلطنت می کشند برای تو

خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن

حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۳
عیسی علوانی

غمگین ترین حالت می دونی چیه؟ این که همیشه تو جمع هایی که همه زوجن تو تنها باشی

غمگین ترین اتفاق می دونی چیه؟اینکه دوستات ازت بترسنو تنها ولت کنن که نکنه زوجیتشونو بهم بریزی

غمگین ترین بیداری می دونی چیه؟اینکه انقدر به تنهایی و بی کسیت فک کنی که تا صب مث جغد چشات وا باشه

غمگین ترین لطف می دونی چیه؟اینکه دوستای الکیت بخوان برات یه دوست پیدا کنن

غمگین ترین روزا می دونی چیه؟اینکه هر روز بارون بیاد و تو تنها و با فکر بی کسیت با پاچه های خیس بیای خونه و تنها دستی که کل روز تو دستات بوده دسته چترت باشه

غمگین ترین جیغ می دونی چیه؟اینکه بعد از کلی گریه به هیچ نتیجه ای نرسیو اولین چیزی که جلوی دستت بودو پرت کنی رو زمینو با همه وجود جیغ بزنی

غمگین ترین خنده می دونی چیه؟اینکه ازت بپرسن راستی از فلانی چه خبر تو هم بخندیو بگی تموم شد بابا

غمگین ترین خوردن می دونی چیه؟اینکه توی اوج غصه یه عالمه چیپس و شوکولات بخریو بخوری و بگی به جهنم من که چاقم حالا که انقدر بدبختو تنهام بذار اصن بترکم

غمگین ترین عکس می دونی چیه؟اینکه همکلاسیای کوچولوی ۶۹یو ۷۰یت پرو پرو عکس عروسیشونو نشونت بدنو تو هم دلت بخواد

غمگین ترین صحنه می دونی چیه؟اینکه تو خیابون دو تا دست رو ببینی که محکم همدیگرو چسبیدن و یه لب که داره با لبخند نزدیک یه گوش یه چیزی می گه

غمگین ترین تصویر می دونی چیه؟اینکه با دستی زیر چونت بــــوسای توی فیلمارو نگا کنی

غمگین ترین سوال می دونی چیه؟اینکه برای بار هزارم از خدا بپرسی : پس من چی؟


غمگین ترین مرگ می دونی چیه؟اینکه انقدر تنها باشی که از غیبت عشق بمیری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۱۴
عیسی علوانی

هوای سرد پاییز است ومن

از پنجره

در کوچه ی دلواپسی

اشک بر....

غبار پشت پای خاطرات تلخ تو

بیهوده می ریزم....

نسیم صبح هم چون تو

به رسم بی وفایی

خاک غفلت را

به درگاه دو چشم خیس من

شاباش می ریزد....

تمام خاطراتم در غبار ردپایت

زود می سوزد

تمام بوسه هایت را

تگرگ اشک میشوید....

درخت نارون

نامردیت را

با به رقص اوردن برگهای زردش

در عزایم

پاس می دارد...

چه نامردی...

چقدر سرما...

من از سرما

من از سردی فصل بی کسی

خود را...

در اغوش محبت می کشم شاید

بفهم طعم خود خواهی چه شیرین است......!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۱
عیسی علوانی
بعضی وقتا مجبوری...

تو فضای بغضت بخندی..

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی..

شاکی بشی ولی شکایت نکنی...

گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن...

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری...

خیلی ها دلتو بشکن و تو فقط سکوت کنی..

بعضی وقتا واقعا مجبوری...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۱
عیسی علوانی

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است

دلم برای کسی تنگ است که نیز نمی دانم او کیست

دلم برای کسی تنگ است که نیز می دانم روزی می اید

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۹
عیسی علوانی