حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

چشم وا کردم و دیدم که وجودم  "تو شدی"

دفتر پر غزل خاطره هایم "تو شدی"


درسرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق

شادم از اینکه همه حال و هوایم"تو شدی"


درد من دوری از توست،بغل وا کن تا

که بگویم به همه قرص و دوایم"تو شدی"


دورم از دین خودم....قبله ی من گم شده و

معبد و قبله ی من....ذکر دعایم "تو شدی"..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۲۱:۱۴
عیسی علوانی

ای  تو  عشق  اولین  و آخرین، دارم هوایت

هر چه  دارم  یا  ندارم  جمله  قربان  لقایت


آمدم  تا  مست  آن  زلف  سمن  بوی تو گردم

هر که بیند  چهره ات را می دهد جانش  برایت


آن غزل هایی که از لبهای شیرین تو ریزد

هر که آن را بشنود دیگر نمی گردد جدایت


تا قیامت شکر دست صنع را گویم که چون او

این چنین نقشی زده از سر گرفته تا به پایت


چشم زیبا،گونه خوشتر،لب اناری،موی مشکین

گر  دهد  دستم ، کنم  کل جهان را  هم فدایت


آرزو  دارم  شبی  چون  نور  مه بر ما بتابی

تا که مجنون گردم و مستی کنم از این عطایت...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۲۳:۲۰
عیسی علوانی

ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺑﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ،

ﺗﺎ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﺭﯾﺸﮥ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﺍﻡ،


ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻏﻢ ﭘﺎﺭﻭ ﮐﻨﻢ،

ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﺎﺭﻭ ﮐﻨﻢ،


ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺷﺎﻧﻪ ﮐﻨﻢ،

ﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻨﻢ،


ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻭﺍ ﮐﻨﻢ،

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻨﻢ،


ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﺁﺑﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ،

ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﻃﻌﻢ ﮔﻼﺑﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ،


ﻣﯽ ﺩﻭﻡ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ،

ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﯾﻨﻪ،


ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺮ ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ،

ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﺑﺎﺯ ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺧﻮﺩ،


ﻣﯽ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﻢ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ،

ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺷﻌﺮ ﻧﺎﺏ،


ﺁﺭﯼ ﺁﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺩ ﻭ ﻣﺴﺖ،

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ.!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۷:۳۸
عیسی علوانی

دیشب دل ما باز به دنــبال شما رفت،

دل رفت به جایی که ندانم به کجا رفت

دیـشب سر شب بودکه تا یاد تو سر زد،

اشکم به زمین آمد و آهم به هوا رفت


دل تا سرکـــوی تو رساندیم به ناگاه،

مرغ از قفسش پر زد و بی چون و چرا رفت.


بیتی ز نجیبانه چشــمان تو گفتیم،

مکتوب جدا پر زد و محبوب جدا رفت.


تا در خط مـیگون لبت رفت قـنوتی،

در گوشه محراب، نـمازم به قضا رفت.


یک عالمه بیت و غزل و شعر و کلامم،

یک قافله سرمایه ز اندیشه ی ما رفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۶:۵۳
عیسی علوانی