حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۱۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی
وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی
زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است


صدای باد را بشنو که آواز کهنۀ غمگینی می خواند .
می داند که امروز تو را ترک می گویم .
برایم گریه مکن . . .
زیرا قلبم در راهی که می رود خواهد شکست .
خداحافظ عشق من . . . خداحافظ . . .
خداحافظ ای تنها محبوبم . . .
تا زمانی که مرا به یاد آوری هرگز چندان دور نخواهم بود .
خداحافظ عشق من . . . من
  

پرواز در هوای خیال تو دیدنی ست
                 حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من
              از موج دلنشین کلام تو چیدنی ست

یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
                        این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم  ولی
                          بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنی ست

من در فضای خلوت تو خیمه می زنم
                        طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست

تا اوج ، راهی ام  به تماشای من بیا
                       با بالهای عشق تو پرواز دیدنی ست


ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته

از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غرق مستی دارد هوای باران

از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن

شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه

باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو

پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است

فردا به چشم اما امشب دلم گرفته



یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون
خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره

یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما
تکیه کرده سرش درد نگیره
یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم

چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره
یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت
چون زندگیش رو ازش میگیریم...


وقت رفتنت نبود خدا حافظ عشق من

دلت میشکنه یه روز میدونی قدر اشک من

سخته گفتنش ولی .... خداحافظ عشق من

خداحافظ عشق من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۵
عیسی علوانی

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم

خود به خود هوس باران را می کنم.

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود

هوس یک کوچه تنها را می کنم

آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،

دلم نمی خواهد باران قطع شود.

دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،

از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی

تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک می ریزم ، و آرزوی یارم را می کنم

دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند

لحظه ای که آرام آرام می شوم

و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ، چون باران در کنارم است.

باران مرا آرام می کند ، مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.

صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،

تنهایی در کوچه های سرد و خالی

کجایی ای یار من ؟

کجایی که جایت در کنارم خالی است.

در این شب بارانی تو را می خواهم ،

به خدا جایت خالی خالی است.

کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد

تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ،

تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.

قصه مرد تنها در یک شب بارانی ،

شبی که احساس می کنم بیشتر از همیشه عاشقم.

آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است. این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!

ین عشق تو سرپناه آخر من است ، و این دوست داشتنت ، تنها امید بودن من است

بدون تو حرفی برای گفتن نیست به جز یک کلام : آن هم کلام آخر : خدانگهدار زندگی!

بدون تو جایی برای ماندن نیست و هیچ راهی برای زنده بودن نیست….

چشم به راه تو میباشم در این جاده زندگی ، با پاهای خسته و دلی پر از امید!

وقتی غروب می شود و تو نمی آیی دلم پر از خون می شود و چشمهایم پر از اشک

باز به انتظار طلوع و آمدنت مینشینم ، دلم میخواهد آن لحظه

همچو خورشید در آسمان قلبم طلوع کنی ….

ای وای از فردا… و وای از آن روزی که آسمان ابری و دلگرفته باشد ….

آن زمان خورشیدی در آسمان نیست ، و باز باید به انتظارت نشست ….

نشست و گریست با همان دل پر از خون ، با آن پاهای خسته و قلبی شکسته….

این کلام حرف آخر من است : بدون تو هرگز!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۳
عیسی علوانی

    بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

    آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

    شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

    آزار این رمیده ی سر در کمند را

    بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

    اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

    بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

    عمریست در هوای تو از آشیان جداست

    دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

    خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

    شاید که جاودانه بمانی کنار من

    ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

    تو آسمان آبی آرامو روشنی

    من چون کبوتری که پرم در هوای تو

    یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

    با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

    بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

    بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

    بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

    خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۰
عیسی علوانی

پیداست هنوز شقایق نشدی
زندانی زندان دقایق نشدی

وقتی که مرا از دل خود می رانی
یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی

زرد است که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است

عاشق نشدی وگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۴۴
عیسی علوانی


حضـــورت در خیـــالم ،


انـــگار تـو اینـــجـــایی


چشمـــان ِ مـن ،


محــو ِ تمــاشای ِ نــگاهت مـــیشود


بی خبــــــر میبـــند مـــرا ،


می پرســــــد کســـــــی


غـــرق تماشــــای چه ای ؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۶
عیسی علوانی
از جنس کدام نور بودی ستاره من؟

که جسارت با تو بودن در من جنبید؟

و من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم

…و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی

و این شد…

عاشقانه ی آرام “من و تو”

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۵
عیسی علوانی


عشق واسه یه عاشق وقتیه که از رو ناراحتی

با دستای ظریفش رو سینه ی ستبر عشقش میکوبه

عشقش آروم بغلش میکنه و دستاشو میبوسه و میگه:

نزن گلم دستای خودت درد میگیره...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۵۷
عیسی علوانی


آموخته ام که ...
وابسته نباید شد
نه به کسی
نه به رابطه ای
و نه ...
و این لعنتی ...
" نشدنی ترین " کاری است که
آموخته ام ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۵۴
عیسی علوانی


من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم

هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را

هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو

هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم

و در آخر هر دو پی بردیم

تو به “حماقت” من ، من به “پست” بودن تو

آری ، این شباهت های متفاوت هر روز آشکارتر میشود …
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۴۳
عیسی علوانی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۹
عیسی علوانی