حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۷ ق.ظ

واسه یه عاشق



عشق واسه یه عاشق وقتیه که از رو ناراحتی

با دستای ظریفش رو سینه ی ستبر عشقش میکوبه

عشقش آروم بغلش میکنه و دستاشو میبوسه و میگه:

نزن گلم دستای خودت درد میگیره...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۰۶
عیسی علوانی

نظرات  (۱)

۱۲ مرداد ۹۳ ، ۰۹:۵۰ نرگس روزبهانی
نباشید حکایت اون کوهنورد که تو تاریکی شب پاش لغزیدوآویزون یه طناب موند عن قریب بود که دستاش ول بشه وبیفته بمیره خیلی ترسیده بود تو ی اون لحظه خدارو با تمام دلش صدازد:"خداجوابشوداد":بنده ی من طناب وول کن!کوهنوردیه حساب کتابی که به عقل بشری خودش می رسیدکردچشماش از شدت تاریکی هیچ جا رو نمی دیدوگفت اگه طنابو ول کنم می افتم پایین می میرم خداصدازد:طناب وول کن!کوهنوردبازخدارو خوندعقلش قد نمی دادخدایا طنابو ول کنم می افتم می میرم خدا صدا زد:طنابو ول کن!کوهنورد به حکم خدا یقین نداشت.ایستادفردای اون شب روزنامه های شهر نوشتن:"قهرمان کوهنوردی دیشب درحالیکه تنها یک متربا زمین فاصله داشت آویزان یک طناب ماند یخ زد ومــــــــــــــــــــــــــرد"!
خوشحال میشم به بلاگ من سربزنین البته بانظر

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی