حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

خوابیدن میان دستان تو
بیدار شدن روبه روی چشمان تو
دیدن لبخند هر روزه ی تو
گرفتن دستان گرم تو
سر بر بازوی تو نهادن
سرت را به سینه فشردن
راه رفتن بازو به بازو کنار نگاه تو
این است تنها آرزوی من , رویای همه ی شبهای من

دلم لک زده .. !!
برای یک عاشقانه ی آرام .. !!
که مرا بنشانی بر روی پاهایت .. !!
بگذاری گله کنم ،،
از همه این کابوسهایی ،،
که چشم ترا دور دیده اند .. !!

دست هایـمان را بـهم قفـل کنیم
فقط یـادت باشد
کلیـد را جایـی بـگذاری
که یـاد هیـچ کدامـمان نـماند…

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۵
عیسی علوانی

دیدی که سخت نیست تنها بدون من!

دیدی صبح می شود شب ها بدون من!

این بغض زندگی بی وقفه می زند

فرقی نمی کند...با من... بدون من...!

دیروز گر چه سخت...امروز هم گذشت...

طوری نمی شود... فردا بدون من...!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۳۲
عیسی علوانی

ای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود

در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود

من عاشق واو زعشق من بی خـبر است

ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۲۵
عیسی علوانی

دیدن در وجود او معنایی دیگر دارد

دور بودن از او معنای دگر دارد

که این گناه سزای نابخشوده دارد

مثل یوسف دوری پدر دارد


یا مثل گل آرزوی باران دارد

دیوانه مثل من عاشق دارد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۳:۲۳
عیسی علوانی

دوستی ساده ی ما غیر معمولی شد
نمی‏دونم اون روز تو وجودم چی شد

نمیدونم چی شد که وجودم لرزید
دل من این حسو از تو زودتر فهمید

تو که باشی پیشم دیگه چی کم دارم؟
چه دلیلی داره از تو دست بردارم؟

بین ما کی بیشتر عاشقه من یا تو؟
هر چی شد از حالا همه چیزش با تو!

دیگه دست من نیست بستگی داره به تو .. بستگی داره که تو تا کجا دوستم داری
بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی .. عاشق من بمونی منو تنها نذاری

دست من نبود اگه اینجوری پیش اومد
میدونستم خوبی ولی نه تا این حد

انگاری صد ساله که تو رو میشناسم
واسه اینه انقدر روی تو حساسم

منِ احساساتی به تو عادت کردم
هر جا باشم آخر به تو برمیگردم

دیگه دست من نیست بستگی داره به تو .. بستگی داره که تو تا کجا دوستم داری
بستگی داره که تو تا چه روزی بتونی .. عاشق من بمونی منو تنها نذاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۳ ، ۲۰:۴۲
عیسی علوانی

 
 
دوستان خوبم انشالله هفته دیگه من عازم خانه میشم از تمام دوستان از همین جا خداحافظ میکنم  بدی خوبی از ما دیدید حلالم کنید..
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۳ ، ۱۶:۳۹
عیسی علوانی

 
 

وقتی متولد می شوی
برایت اذان می خوانند
وقتی می میری
برایت نماز می خوانند
به راستی زندگی
چقدر کوتاه است
فاصله یک اذان تا یک نماز

کجایی  ای مرگ که بد چشم انتظارت هستم

 خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم !
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چقدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی هیچ ، یعنی پوچ !
خدایا هیچ وقت رهایم نکن





۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۳ ، ۲۰:۰۳
عیسی علوانی
من به تنــــــــــــهایی این دل مشکوکم !
 
یا دلکم دل نیست یا آن که در دل است اهل دل نیست
  

اگه با تنــــهایی و غم تموم بشه عمرم

بدون که تو رو فــــــراموش نمیکنم عمرا
 
 
در آن لحظه که به شدت احساس تنهایی میکنی
 مطمئن باش که یکی برای دیدنت لحظه شماری میکنه

 
من به تنهایی یک چلچله در کنج قفس ، بند ، بندم همه در حسرت یک پرواز است ،
من به پرواز نمی اندیشم ، به تو می اندیشم ، که زیباتر از اندیشه یک پرواز است
 
 
نکنه خدا نکرده سفر بهت بسازه ،
 عوض کنه هواتو آب و هوای تازه ،
 نکنه خدا نکرده یادت نمونه اشکام ،
یادت بره چه خستم یادت بره چه تنهام
 
 
 
منم تنهاترین تنهای تنها

اسمتو می نویسم روی شن ها

باد میاد اسمتو پاک میکنه

کارم شده در این صحرای غمها


 این روزها که می گذرد یک ترانه تلخ

قصه ی تنهایی های مرا می سراید سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دگر فایده ندارد باید باور کنم
تــــنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــهایـــم!
 

 



به پندار تو : جهانم زیباست ، جامه ام دیباست ، دیده ام بیناست ، زبانم گویاست ، قفسم هم طلاست ،

به این ارزد که دلم تنهاست 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۳ ، ۱۹:۵۸
عیسی علوانی

اشکهایم را پذیرا باش 
آنگاه که سجده بر خاک تو می زنم
آنگاه که حجم خاک دیواریست بین بودن و نبودن

اضطرابم را پذیرا باش 
آنگاه که پر می کشم تا آسمان تو
آنگاه که حجم خاک جسمم را گرو می گیرد 
تا بداند که در آغوش تو آرام می گیرم

سقوطم را پذیرا باش

 که نیاموختی ام هر فرازی را فرودیست

ایستاده ای اما جای خالی ات خالیست

و تنها کلامم بعد از تو باز هم 
تنهاییست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۲۳:۴۱
عیسی علوانی

عصر ما عصر فریبه

 عصر اسمای غریبه

 عصر پژمردن گلدون

 چترای سیاه تو بارون

 شهر ما شهر شلوغ

 وعده هاش همش دروغه

 آسمونش پر دوده

 قلب عاشقاش کبوده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۳ ، ۲۳:۳۸
عیسی علوانی