حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

غر زدن یک بازی روانی برای خالی کردن انرژی منفی روی فرد دیگر است!

پس به جای غر زدن دنبال پیدا کردن راه‌ حل باشید.
 در زندگی با افرادی مواجه میشوی که هیچ تلاشی نمی‌کنند، اما مدام در حال غر زدن‌اند.
شاکی‌اند.
از افرادی که کلام آنها فقط بوی ناامیدی و یأس می‌دهد دور بمان.
یک سوال مهم:
اگر واقعا از وضعیت فعلی خود ناراضی هستی، پس چرا "هیچ" تلاشی برای تغییر آن نمی‌کنی؟

 بیا با خودت صادق باش.
 شکایت از وضعیت زندگی یعنی شکرگزاری چندانی نسبت به داشته‌هایت نداری.
 من فردی را میشناسم که حاضر است در مقابل مبلغ قابل توجهی نابینایی‌اش رو با بینایی تو معاوضه کنه!

اگر مخالف این معامله هستی یعنی هنوز با چشمهایت کار داری.
پس سعی کن آدم فعال و مثبتی باشی.
"باور کنید برای هر مشکلی راه‌حلی وجود دارد. راه‌حلی که هنوز به فکر ما نرسیده...

  ویلیام_بتیت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۳۶
عیسی علوانی

 

کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج روزگارم...

نخند...

به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید

ارباب، نخند! به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری، نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند، نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده، نخند!
به دستان پدرت، به جارو کردن مادرت، به راننده ی چاق اتوبوس، به رفتگری که در گرمای

تیر ماه کلاه پشمی به سر دارد، به راننده ی آژانسی که چرت می زند،

به پلیسی که سر چهار راه با کلاه صورتش را باد می زند،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جار می زند،

به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،

به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی، به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،

به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،

به هول شدن همکلاسی ات پای تخته، به مردی که در بانک از تو می خواهد

برایش برگه ای را پر کنی، به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی ...
نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد ..

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۳۹
عیسی علوانی

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی‌شود
باید بگویم اسم دلم ، دل نمی‌شود

دیوانه‌ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه‌ی تو است که عاقل نمی‌شود

تکلیف پای عابران چیست ؟ آیه‌ای
از آسمانِ فاصله نازل نمی‌شود

خط می‌زنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمی‌شود ؟

می‌خواستم رها شوم از عاشقانه‌ها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمی‌شود

تا نیستی ، تمام غزل‌ها معلّق‌اند
این شعر مدتی‌ست که کامل نمی‌شود ...


نجمه_زارع

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۹ ، ۱۱:۳۲
عیسی علوانی

چندتا آدم سالم توی زندگی مون هست؟
آدم سالم ،آدمیه که با خودش و با آدمهاى اطرافش در حال جنگ و ستیز نیست،
درنتیجه حضورش به آدم، انرژى میده!
بیشتر از اینکه انتقادگر باشه، مشوقه!
بیشتر از اینکه منفى باشه، مثبته!
بیشتر از اینکه متکبر باشه، متواضعه!

بیشتر از اینکه بخواد خودنمایى کنه،
 دوست داره در یک فضاى اشتراکى،
 دیگران رو ببینه و همینطور خودش
 دیده بشه!...با آدم سالم، شما بهترین
بخش وجودتون بیرون میاد...آدم سالم
 زیباییهارو میبینه و به زبون میاره!...
آدم سالم خوش خلق هستش، مزاح و
طنز خوبى داره!آدم سالم همونى هست
 که میبینى، فى البداهه است!

خلاقیت داره،برخوردش محترمانه است،
حرمت شما حفظ میشه،میتونید به او
اعتماد کنید،  احساس امنیت کنید!..
آدم سالم کنترل نیاز نداره،تحقیر نیاز
 نداره،تسلط نیاز نداره!

آدم سالم با مجموعه رفتارهاش به شما
 احساسى رو میده که در حقیقت شما
خودت رو مثبت تر و بهتر از اونچه
که هستی ببینی.

 این آدمها رو در گوشه ای از زندگی حفظ کنیم؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۵۴
عیسی علوانی

گناهکاری را نزد حاکم بردند. حاکم گفت:
یکی از این سه مجازات را انتخاب کن:
«یا یک من پیاز بخور  یا ۱۰۰ سکه بده یا ۵۰ چوب بخور!»
مرد با خودش گفت: «وقتی می‌شود پیاز خورد کدام عاقلی چوب می‌خورد یا پول می‌دهد؟»

برایش پیاز آوردند. دو پیاز که خورد، دهانش سوخت. گفت: «درد چوب از پیاز کمتر است.

چوب بزنید!» هنوز ده چوب نزده بودند که اشکش درآمد
و با خودش فکر کرد: «آدم عاقل تا پول دارد چرا چوب بخورد؟»

۱۰۰ سکه داد و آزاد شد.
حاکم گفت: «کار آخر را اگر اول انجام می‌دادی

لازم نبود هم چوب را بخوری هم پیاز را و در آخر  سکه هم بدهی!»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۵۴
عیسی علوانی

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم

مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می‌کنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیم

بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم

می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع
هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم

هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم

#سجاد_سامانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۴۹
عیسی علوانی

نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم!
مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی!
حالِشان که با تو خوب شد،دلیلِ حالِ بدت می شوند!
مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی!
می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند.
مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی!
درد می زنند به جانَت.
مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی!
در نهایت تنهایَت می گذراند.

لطفاً به فرزندانتان،
قدر شناس بودن را یاد دهید؛
اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی
همان نمک دانی ست که شکست‌ !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۵۵
عیسی علوانی

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آیینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم


فاضل_نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۴۹
عیسی علوانی