حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو

پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو

ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز

کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو

دشمن و دوست گو بگو هر غرضی که ممکن است

جور همه جهانیان می کشم از برای تو

خرقه زهد و جام می گرچه نه در خور هم اند

این همه نقش میزنم از جهت رضای تو

شور شراب و سوز عشق آن نفسم رود ز سر

کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می کشم از برای تو

مهر رخت سرشت من خاک درت بهشت من

عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو

دلق گدای عشق را گنج بود در آستین

زود به سلطنت رسد هر که بود گدای تو

شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست

جان دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار

گوشه تاج سلطنت می کشند برای تو

خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن

حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۳
عیسی علوانی

غمگین ترین حالت می دونی چیه؟ این که همیشه تو جمع هایی که همه زوجن تو تنها باشی

غمگین ترین اتفاق می دونی چیه؟اینکه دوستات ازت بترسنو تنها ولت کنن که نکنه زوجیتشونو بهم بریزی

غمگین ترین بیداری می دونی چیه؟اینکه انقدر به تنهایی و بی کسیت فک کنی که تا صب مث جغد چشات وا باشه

غمگین ترین لطف می دونی چیه؟اینکه دوستای الکیت بخوان برات یه دوست پیدا کنن

غمگین ترین روزا می دونی چیه؟اینکه هر روز بارون بیاد و تو تنها و با فکر بی کسیت با پاچه های خیس بیای خونه و تنها دستی که کل روز تو دستات بوده دسته چترت باشه

غمگین ترین جیغ می دونی چیه؟اینکه بعد از کلی گریه به هیچ نتیجه ای نرسیو اولین چیزی که جلوی دستت بودو پرت کنی رو زمینو با همه وجود جیغ بزنی

غمگین ترین خنده می دونی چیه؟اینکه ازت بپرسن راستی از فلانی چه خبر تو هم بخندیو بگی تموم شد بابا

غمگین ترین خوردن می دونی چیه؟اینکه توی اوج غصه یه عالمه چیپس و شوکولات بخریو بخوری و بگی به جهنم من که چاقم حالا که انقدر بدبختو تنهام بذار اصن بترکم

غمگین ترین عکس می دونی چیه؟اینکه همکلاسیای کوچولوی ۶۹یو ۷۰یت پرو پرو عکس عروسیشونو نشونت بدنو تو هم دلت بخواد

غمگین ترین صحنه می دونی چیه؟اینکه تو خیابون دو تا دست رو ببینی که محکم همدیگرو چسبیدن و یه لب که داره با لبخند نزدیک یه گوش یه چیزی می گه

غمگین ترین تصویر می دونی چیه؟اینکه با دستی زیر چونت بــــوسای توی فیلمارو نگا کنی

غمگین ترین سوال می دونی چیه؟اینکه برای بار هزارم از خدا بپرسی : پس من چی؟


غمگین ترین مرگ می دونی چیه؟اینکه انقدر تنها باشی که از غیبت عشق بمیری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۱۴
عیسی علوانی

هوای سرد پاییز است ومن

از پنجره

در کوچه ی دلواپسی

اشک بر....

غبار پشت پای خاطرات تلخ تو

بیهوده می ریزم....

نسیم صبح هم چون تو

به رسم بی وفایی

خاک غفلت را

به درگاه دو چشم خیس من

شاباش می ریزد....

تمام خاطراتم در غبار ردپایت

زود می سوزد

تمام بوسه هایت را

تگرگ اشک میشوید....

درخت نارون

نامردیت را

با به رقص اوردن برگهای زردش

در عزایم

پاس می دارد...

چه نامردی...

چقدر سرما...

من از سرما

من از سردی فصل بی کسی

خود را...

در اغوش محبت می کشم شاید

بفهم طعم خود خواهی چه شیرین است......!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۱
عیسی علوانی
بعضی وقتا مجبوری...

تو فضای بغضت بخندی..

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی..

شاکی بشی ولی شکایت نکنی...

گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن...

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری...

خیلی ها دلتو بشکن و تو فقط سکوت کنی..

بعضی وقتا واقعا مجبوری...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۱
عیسی علوانی

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است

دلم برای کسی تنگ است که نیز نمی دانم او کیست

دلم برای کسی تنگ است که نیز می دانم روزی می اید

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۳۹
عیسی علوانی
کارون ما کارون ما بشنو حدیث سوز ما

از حسرت دیروز ما از ماتم امروز ما
از قطره های خون ما
قلبت به رنگ لاله شد
تا رشته ی ازادگی
در قلب میهن پاره شد
کارون ما کارون ما بشنو حدیث سوز ما
تا کی تنت بر پوز ما تار سیاه بندگی
تا کی خلد خار ستم بر پای لخت زندگی
زحمت ازان ما همه
رحمت ازان دیگران
ذلت به کوی ما همه
لذت به کوی دیگرا
کارون ما کارون ما بشنو حدیث سوز ما
از حسرت دیروز ما از ماتم امروز ما
ای شاهد دردو بلای روز شب

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۵۹
عیسی علوانی

دلتنگم


دلتنگ روزهای باتو بودن


من صدایت کنم "عشقم"


وتو بگویی "جونم"


ومن سیرنشوم ازاین جانم گفتنهایت


وبازصدایت کنم وبازصدایت کنم.

روزهای خوب چه زود تمام میشوند


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۱۰:۵۷
عیسی علوانی

به حباب نگران لب یک رود قسم

 و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
 غصه هم میگذرد
 آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند
 لحظه ها عریانند
 به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!!
 زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیم
 زندگی نام نکویی ست، که خارش کردیم
 زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
 زندگی نیست بجزدیدن یار
 زندگی نیست بجزعشق، بجزحرف محبت به کسی
 ورنه هرخاروخسی، زندگی کرده بسی
 زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
 دوسه تاکوچه وپس کوچه واندازه یک عمر بیابان دارد
 ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۱۲
عیسی علوانی
داشتم زندگیمو میکردم                                 اومدی حالمو عوض کردی

این همه راهو اومدی که بری                           که خرابم کنی و برگردی

همه چیز خوب بود قبل از تو                           عشق با من غریبگی میکرد

یه نفر داشت با خودش تنها                            زیر این سقف زندگی میکرد

عطر تو این اتاقو پر کرده                                 این هوا اون هوای سابق نیست

اون که با بودنت مخالف بود                             حالا با رفتنت موافق نیست

واسه چی اومدی که برگردی                          برو اما جواب بده

سر خود اومدی ولی این بار                            به منم حق انتخاب بده

اونکه میگفت تا ابد اینجاست                           حالا میگه بذار برگردم

داشتی زندیگتو میکردی                                 داشتم زندگیمو میکردم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۶
عیسی علوانی

دردهایم کوهی شده اند در مقابل رسیدنت

ومن فرهاد وار

تیشه به این دردها میزنم

اما...

این کوه غم دیگر حوصله ی ریختن نداردولی

من مجنون این داستانم

وباید به لیلی برسم.

تیشه هایم روبه کندی میروند

ولی

دریای وجود من

برای رسیدن به امن آغوش تو

هر لحظه در آمدوشد است.

اما این کوه هم همانند کوه های بیستون دیگری

در مقابل عشق مجنون سرفرود می آورد.

ولی در پس این کوه

دیگر لیلی وجود ندارد که

لیلی وار چشم به راه هرم دست هایم باشد.

ومن می دانم

این رویا های شیرین من هستند

که در مقابل نابودی رهایم می کنند.


نوشته شده توسط رویا



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۳
عیسی علوانی