ز باغ پیرهنت ، چون دریچه ها، وا شد
بهشت گمشده ، پشت دریچه، پیدا شد
رها از سلطه پاییز در بهار اتاق
گلی به نام تو، در بازوان من، وا شد
به دیدن تو ، همه ، ذره های من شد چشم
و چشم ها، همه سرتا پا، تماشا شد
تمام منظره پوشیده از تو شد، یعنی
جهان به یمن حضورت دوباره زیبا شد
زمانه ریخت به جامم ، هرآنچه تلخانه
به نام توکه در آمیختم ، گوارا شد
فرشته ها ، تو و من را به هم نشان دادند
میان زهره و ماه ، از تو گفت و گوها شد
دوباره طوطیک شوکرانی شعرم
به خنده خنده شیرین تو ، شکرخا شد
شتاب خواستنت ، این چنین که می بالد
به دوری تومگر می توان شکیبا شد؟
امیدوار نبودم دوباره از دل تو
که مهربان بشود با دل من ، اما شد
تنت هنوز به اندازه یی اطافت داشت
که گل در آیینه از دیدنش شکوفا شد
قرار نامه ی وصل من و تو بود آن که
به روی شانه ی تو با لب من امضا شد