حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

 لب‌های شکل خنده‌ات را


 خدا کجای چشمهای من جا کرده است.


که هر نمازم


 به اقتدای توست ؟!

عکس, گالری عکس, عکس عاشقانه , روزگذر , عکس عشق , عکس عاشقانه با کیفیت , سایت عاشقانه , سایت عشق گالری عکس روزگذر ,  , مجموعه عکس های عاشقانه, عکس های عاشقانه مهر 92 , عکس دختر, عکس عاشقانه دختر , عکس دختر تنها , سایت روزگذر ,عکس غمگین, عکس عاشقانه , عکس ع

 

وقتی تند تند غر میزنم و سکوت میکنی بعد

سرمـــو میارم بالا و تــــو فقط نگام میکنی 

و میگـــــی:

" ای جــــونم قیافشو "

بعد هردو میخندیم

همون لحظه س که تو دلم میگم

خــــــــدایا ازم نگیـــــرش ...!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۳
عیسی علوانی

روزها که میگذرند بیشتر پی میبرم که در اطرافم چه میگذرد

روزها که میگذرند بیشتر میفهمم که آدم ها چه هستند و من چه میپنداشتم

روزها که میگذرند بیشتر درک میکنم که من چقدر ساده بودم آدم ها چه هستند

روزها که میگذرند برای خودم افسوس میخورم که چرا با اینکه دنـیــــــــــــا بد شده باز هم من

نمیتوانم بد باشم؟؟؟

روزها که میگذرند شک میکنم که اصلا مفهومی به نام عــشق وجود دارد یانه؟؟؟

روزها میگذرد شک میکنم که آیـــــا واقعا این روحیست روحی که خدا از

وجودش به انسان هادمیده؟؟؟

شک میکنم به اینکه ما انسان ها اصلا ارزشش را فهمیدم یا فقط از جنبه بد استفاده میکنیم

روزها میگذرند باخود می اندیشم که چرا ما به بزرگی خـــــدا پی نمیبرم یا چرا

وقتی پی میبریم انکارش میکنیم؟؟؟؟

روزها که میگذرند......

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۲
عیسی علوانی


بهار گل دشت و دمن سبزه پروانه شقایق .gif

یادمان باشد حرفی نزنیم که به کسی بر بخورد، نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد،

خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را.

یادمان باشد که روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نیست. یادمان باشد

از چشمه، درس خروش بگیریم و از آسمان درس پاک زیستن.

یادمان باشد سنگ خیلی تنهاست. یادمان باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنیم

مبادا دل تنگش بشکند! یادمان باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا

آمده‌ایم، نه برای اشتباهات گذشتگان.

یادمان باشد زندگی را دوست داریم. یادمان باشد هرگاه ارزش زندگی یادمان رفت

در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می‌رود، زل بزنیم تا به مفهوم

بودن پی ببریم.

یادمان باشد با گوش سپردن به آواز شبانه دوره گردی که از سازش عشق می‌بارد

به اسرار عشق پی برد و زنده شد.

یادمان باشد معجزه قاصدک‌ها را باور داشته باشیم. یادمان باشد گره تنهایی و

دلتنگی هرکس فقط به دست دل خودش باز می‌شود.

یادمان باشد لرزیدن دلمان را پنهان نکنیم تا تنها نمانیم.

یادمان باشد هیچگاه از راستی نترسیم و نترسانیم.

یادمان باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت. یادمان باشد زمان بهترین

استاد است. یادمان باشد قبل از هرکار با انگشت به پیشانی‌مان بزنیم تا بعدا با

مشت بر فرقمان نکوبیم.

یادمان باشد با کسی آنقدر صمیمی نشویم، شاید روزی دشمنانمان شود.

یادمان باشد با کسی دشمنی نکنیم شاید روزی دوستمان شود.

یادمان باشد قلب کسی را نشکنیم. یادمان باشد زندگی ارزش غصه خوردن

ندارد. یادمان باشد پل‌های پشت سرمان را ویران نکنیم.

یادمان باشد امید کسی را از او نگیریم شاید تنها چیری است که دارد.

یادمان باشد که عشق کیمیای زندگی است.

یادمان باشد که آدمها همه ارزشمندند و همه می‌توانند مهربان و دلسوز باشند.

یادمان باشد زنده‌ایم و اشرف مخلوقات...



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۱
عیسی علوانی

وقتی تک درخت قلبم  سوخت به جهنم کل جهان بسوزد...امروز  ارزو دارم عشق باشد و یک دنیا سلامتی!و:امضا خدا پای تمام ارزوهایت  : مست عشقم ،مست شوقم، مست دوست  مست ان دلبر  که عالم مست اوست....



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۶
عیسی علوانی

چیزی دارم  که در عرش رویای خود نداری من چون تو را دارم و چون تو  را دارم ..... تواین دوروززندگی دل بده بندگی کن اسیرسرنوشت نشورحمی بهت نمیکنه خداروازیادنبرمردن خبرنمیکنه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۴
عیسی علوانی

همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم

                همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم

وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت

                   چه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزم

گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم

                 حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم

دست و پایم طپش دل همه از کار فکنده

                          چشم بر جلوهٔ دیدار نیفتاده هنوزم

غصهٔ‌ بی‌غمیم داغ کند ور نه بگویم

                         داغ بی‌دردیم از پا فکند ور نه بسوزم

رضیم، جملهٔ آفاق فروزان ز چراغم

                       همچو مه، چشم بدریوزهٔ خورشید ندوزم


اشعارآرتیمانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۴۶
عیسی علوانی

تنهـایی یعـنی هیچ وقــت کسی نباشه اشکات رو پاک کنه…
تنهـایی یعـنی تو جاده بدون مقصـد…
تنهـایی یعـنی ندیدن روزهای خوب…
تنهـایی یعـنی نداشـتن سنــگ صـبور…
تنهـایی یعـنی جشـن تولد با قـرص خواب…
تنهـایی یعـنی سـر سـفره عـید تنهـای تنهـا…

تنهـایی یعـنی روز عـید بدون تبریــک…
تنهـایی یعـنی خونه بـی مهـمون…
تنهـایی یعـنی مهـمونی یه نفـره…
تنهـایی یعـنی حسرت قـدم زدن دو نفـره…
تنهـایی یعـنی موقـع درد فـریاد زدن…
تنهـایی یعـنی اشــک بی صـدا…
تنهـایی یعـنی خسـته اما بدون تکـیه گاه…

تنهـایی یعـنی بوی سیگار…
تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـم نگران…
تنهـایی یعـنی دسـتاتو با لـیوان چای گرم کنی…
تنهـایی یعـنی حسـرت دیدن چشـمان منتظـر…
تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـدای نگـران…
تنهـایی یعـنی اس ام اس بدون جواب…
تنهـایی یعـنی حسـرت شنیـدن صـداـی آشـنا…

تنهـایی یعـنی حسـرت یه آغوش…
تنهـایی یعـنی حسرت دسـتاش…
تنهـایی یعـنی حسرت نگاهـش…
تنهـایی یعـنی حسرت گذشـته…
تنهـایی یعـنی زندگـی با خـاطرات…
تنهـایی یعـنی بسـتن چشـم و سیـر در خاطـرات…

تنهـایی یعـنی سفارس غـذا برای یه نفـر…

تنهـایی یعـنی سیگـار پشــت سیگـار…
تنهـایی یعـنی بغض خورده شـده…
تنهـایی یعـنی نگـاه به آسمون…
تنهـایی یعـنی درد دل با ماه…
تنهـایی یعـنی تکیـه به دیوار…
تنهـایی یعـنی لحـظه هـای بدون آرامـش…
تنهـایی یعـنی زخم خوردن از آدم ها…
تنهـایی یعـنی درد بدون مسـکن…

تنهـایی یعـنی نگـاه کردن عکس…
تنهـایی یعـنی گوش کردن صـدای ضبط شـده…
تنهـایی یعـنی مـرگ بی صـدا…
تنهـایی یعـنی جسد کـرم گـذاشتـه شـده تو خـونـه…
تنهـایی یعـنی دفن بی صـدا…
تنهـایی یعـنی قبر بی رهـگذر…
تنهـایی یعـنی قبـر خاک گـرفتـه…
تنهـایی یعـنی مرده متحرک…

تنهـایی رو فقـط یه آدم تنهـا میفهمـه…

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۵
عیسی علوانی

منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می دارم
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو می گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا، من خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی . یا خدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را. بجو مارا، تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی، عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم. تویی والاترین مهمان دنیایم.
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم، بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را.
این منم پروردگار مهربانت. خالقت. اینک صدایم کن مرابا قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو، جزمن کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل، پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۴۸
عیسی علوانی


ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺭ ﺑﺎﺵ …

ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ﺗﻮ ، ﻓـــــﻬﻢ ﺗﻮﺳﺖ ؛
♡❤
ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ،
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯾﯽ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﺪ …
ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥِ ﻧﯿﺮﻭ ،
ﺳﻘﻮﻁ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺳﻨﮓ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ؛

ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ !!
ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻫﺎ ﻭ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ
ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﺳﻔﺎﻟﺖ ﻫﺎ ﻭ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ﻭ
ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ …

ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﮏ،
ﺭﯾـــﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ،
ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺳﻨﮓ …
ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﻋـــــﺎﺩﺕ ﻭ ﻏـــــــﺮﯾﺰﻩ …
ﻭ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺣـــــﺮﻑ ﻫﺎ ﻭ ﻫــــــــــﻮﺱ ﻫﺎ …
ﺳﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ ،
ﻭ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻓﺮﯾﻨﯽ …

ﺭﯾـــﺸﻪ ﯼ ما، ﻫﻤﺎﻥ " ﻓـــــﻬﻢ" ما ﺳﺖ …!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۶
عیسی علوانی

ای ساقیا مستانه رو ، آن یار را آواز ده

گر او نمی‌آید بگو ، آن دل که بردی باز ده


افتاده‌ام در کوی تو ، پیچیده‌ام بر موی تو

نازیده‌ام بر روی تو ، آن دل که بردی باز ده


بنگر که مشتاق توام ، مجنون غمناک توام

گرچه که من خاک توام ، آن دل که بردی باز ده


ای دلبر زیبای من ، ای سرو خوش بالای من

لعل لبت حلوای من ، آن دل که بردی باز ده


ما را به غم کردی رها ، شرمی نکردی از خدا

اکنون بیا در کوی ما ، آن دل که بردی باز ده


تا چند خونریزی کنی ، با عاشقان تیزی کنی

خود قصد تبریزی کنی ، آن دل که بردی باز ده


از عشق تو شاد آمدم ، از هجر آزاد آمدم

پیش تو بر داد آمدم ، آن دل که بردی باز ده


#مولانا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۳
عیسی علوانی