حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

عهد شکستن کارِ من نیست !

از همان ابتدا گفته بودم 

گفته بودم پایِ دل دادگی ام می ایستم

پایِ دیر آمدنت

از همان ابتدا خواسته بودم اینچنینی عاشقی را

گفته بودم آسان نمی خواهم تو را 

می دانم ... می دانم ... می دانم...

اما !

تو بگو ؟

صبر بیش از این جایز است ؟

حالا دیگر وقتِ رسیدنِ آغوشت نیست ؟

تو که می دانی؛ خدا هم 

که من آغوشِ هیچکس را

برایِ خستگی هایم نخواسته ام

و حالا خواهانم

با صدایِ بلند هم می گویم

خواهانِ تو

دستانت

خواهانِ لبانت

که نامم را صدا می زند

و جانم گفتن هایِ پی در پیِ لبانِ من

که در تمامِ وجودم انعکاس می یابد

و من لبریز می شوم از 

بوی خوش داشتنت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۳:۲۸
عیسی علوانی

قصه ای با تو مرا هست نمی دانم چیست

صبر بی طاقت سرمست نمی دانم چیست


در جواب عطش چشم نیاز آلودت

آنچه لبهای مرا بست، نمی دانم چیست


پشت این فاصله هایی که پر از برف شده است

تب آغوش عجیب است! نمی دانم چیست


در مصافی که امیدم همه بر تدبیر است

عقل با وسوسه همدست، نمی دانم چیست


آنچه در دام مرا تا ابد انداخت ولی

بند از پای تو بگسست، نمی دانم چیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۳:۲۵
عیسی علوانی

"برخی انسانها درزندگی ما رهگذرند "

چون زمان چیزی عجیبست...

میدود...

جلو میرود..

ودوست داشتنى ترین آدم هاى زندگیت را یا کهنه میکند یا عوض!!

بعضى ها یا تغییر میکنند یا حقیقت درونشان مشخص میشود!!!

زمان دیر یا زود به تو ثابت خواهد کرد که کدامشان ماندنى اند و کدامشان رفتنى!!!

من دعا میکنم 

زمان بگذرد و دنیا پر شود از آدم هاى واقعى....

آدم هاى که نه زمان آنها را عوض کند نه زمین..!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۹
عیسی علوانی

💎 آموزنده


وقتی " عزت نفس " داری کینه نمی ورزی،

همه را به یک اندازه دوست داری،

خجالت نمی کشی،

خود را باور داری،

خشمگین نمی شوی، 

و همیشه مهربان هستی ...

" انسان صاحب عزت نفس " حرص نمی خورد،

همه چیز را کافی می داند،

حسد نمی ورزد،

و خود را لایق می داند ...

کسی که " عزت نفس" دارد،

نیازی به رقص و پایکوبی و تظاهر به خوشی ندارد،

زیرا شادکامی را در درون خویش می خوید و می یابد ...

"عزت نفس" باعث می شود،

برای بزرگداشت خود احتیاج به تحقیر دیگران نداشته باشید،

زیرا خوب می دانید هر انسان تحفه الهی است ...

" انسان صاحب عزت نفس" همه را دوست خواهد داشت و به همه مهر خواهد ورزید ..

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۳۰
عیسی علوانی

بگذار هر چه بدی هست در این خاک بماند؛

من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم؛

و همین بس که تو را دوست بدارم؛

نکند خسته شوی یا که ببازی!

من کنار تو نشستم

که تو بر عشق بنازی

کمکت خواهم کرد؛

که به شکرانه ی این عشق؛

تو یک کلبه بسازی

که در آن بوی خدا هست

و این حس

سر آغاز قشنگی ست

که آغاز شود بودن و بی عشق نماندن...

به من آهسته بگو:

هستی و هستم...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۲۸
عیسی علوانی

باخبر گشته ای،ای یار که فقط مال منی ؟ 

روشنی چشم منو خوبیه این حال منی ؟


 بودنت عشق نفس شعر هوا بوسه بغل 

توبمان به یاد من تو که فقط مال منی 


از همین فاصله ها بوسه فرستم به لبت 

نفسی عمر منی عشق منی یار منی 


چشم زیبای تو ارامش بیقراری ام 

چندروزیست که تو شکفته ته فنجان منی 


(بیقرار توام و در دل تنگم گله هاست) 

توام این حال مرا داری و دنبال منی ؟


نفسم عمرم عزیزم خوش سخن ارامشم

تو خدای این وجودی تو فقط مال منی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۳
عیسی علوانی

یڪ لحظه نخور «حسرت» آن را ڪه نداری

راضے به همین چند قلم «مال» خودت باش...!!!


دنبال «ڪسی» باش ڪه دنبال «تو» باشد

اینڪَونه اڪَر نیست به دنبال «خودت» باش...!!!


«پرواز» قشنگ است ولے «بی غم و منت»

«منت» نڪش از غیر و پر و بال خودت باش...!!!


صدسال اڪَر «زنده» بمانےڪَذرانی

پس «شاڪر» هر لحظه و هر سال «خودت» باش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۹
عیسی علوانی

در میان خاطراتم با تو خلوت می کنم

بی قرار و بی صدا از عشق صحبت می کنم 


 رو به قبله می نشینم ، قبله ی چشمان تو

آه را در سینه ی داغم تلاوت می کنم


 بی تو لبریز تمنای شقایق می شوم

دشت احساس و نگاهت را زیارت می کنم


 در حضور آسمان و بستر رنگین کمان

حق رنگ چشم شب را من رعایت می کنم


 هر چه دارم می سپارم باز امشب دست تو

باز هم یاد تو را غرق خجالت می کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۵
عیسی علوانی

زندگی را باید 

همانند بخاری های نفتی ساخت...

هراز گاهی به آن سر زد

زیرنظر داشت

که مبادا نفتش تمام شود

و سرمای روزگار 

بند بند وجودش را

به لرزه در آورد

باید به آن سرزد

سر زد تا مبادا جلوی راهش

را چیزی گرفته باشد

که دوده بزند و دنیایش را 

را سیاه کند...

گاهی باید حواسمان به زندگی باشد

تا با بی مهری مردم 

بخاری های دلمان خاموش نشود

گاهی باید حواسمان به آدمهای کنارمان باشد

تا جلوی راه را نگیرند

و

زندگیمان را سیاه نکند.


"گاهی باید از این مردم ترسید"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۴۵
عیسی علوانی

روی ﺩﯾــﻮﺍﺭ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﻨـــﻮﯾﺴﯿﺪ:


      خـــﺪﺍ ﻫﺴـــﺖ ....


   ﻧﻪ ﯾـــک ﺑــﺎﺭ ﻭ ﻧـﻪ ﺩﻩ ﺑـاﺭ ... 

  که ﺻـــﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﯾـــﻤﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺍﺿــﻊ ﺑﻨــﻮﯾﺴﯿــﺪ


     " ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ "

    ســـﺮ ﺁﻥ ﺳــﻔﺮﻩ ی ﺧــﺎﻟﯽ ﮐــﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷــﮏ ﯾﺘﯿﻢ ﺍﺳﺖ


      ‌ ﺧــﺪﺍ ﻫﺴﺖ "

   پﺸــﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﮔــﻠﯽ ﭘﯿـﺮﺯﻧﯽ ﮔﻔــﺖ :

   " ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ "


    ﺁﻥ ﺟـــﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﻫﻤــﻪی ﺧﺴﺘــﮕﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﻬــﺎ ، 

   ﺳﺮ ﺗﻌــﻈﯿﻢ ﻓﺮﻭ ﺑــﺮﺩ ﻭ ﭼﻨــﯿﻦ ﮔﻔﺖ:

"

      ﺧـــﺪﺍ ﻫﺴﺖ "


   ﮐﻮﺩﮐـــﯽ ﺭﻓــﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺗــﺨﺘﻪ .....!

   گوﺷﻪ ﺗﯿﺮﻩ آن ﺗﺨﺘﻪ ﻧﻮﺷﺖ : 

   ﺩﺭ ﺩﻝ ﮐــﻮﭼﮏ ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﺯﯾـﺎﺩ ﺍﺳــﺖ ﻭﻟـﯽ ﯾﺎﺩ

      ﺧـــﺪﺍ هست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۳۸
عیسی علوانی