شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۵۷ ب.ظ
باران
گفتی ازباران بسازم دفتری خواهم نوشت
اینکه من راتاکجاهامی بری خواهم نوشت
چشمهای توخدای حرفهای تازه اند
کفرراباواژه های دلبری خواهم نوشت
کنج لبهایت بهشتی گم شده رسوای من
وقتی لبخندتورامثل پری خواهم نوشت
بوسه بامن بوسه است ایینه باتصویرتو
عشق دارددرمیانش داوری خواهم نوشت
اینکه من مردابم اری خط به خط کهنگی
توبرایم دفترنیلوفری خواهم نوشت
درمیان دستهای کوچم جای تو نیست
من تمامت رابرای دیگری خواهم نوشت
موج زیبای نگاهت ناگهان تردیدشد
باتودارم حرفهای بهتری خواهم نوشت
اشک سیمرغ, [13.04.19 15:31]
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست
با درد او بساز که درمان پدید نیست
حد تو صبرکردن و خونخوردن است و بس
زیرا که حد وادی هجران پدید نیست
در زیر خاک چون دگران ناپدید شو
این است چارهٔ تو چو جانان پدید نیست
ای مرد کندرو چه روی بیش ازین ز پیش
چندین مرو ز پیش که پیشان پدید نیست
با پاسبان درگه او های و هوی زن
چون طمطراق دولت سلطان پدید نیست
ای دل یقین شناس که یک ذره سر عشق
در ضیق کفر و وسعت ایمان پدید نیست
فانی شو از وجود و امید از عدم ببر
کان چیز کان همی طلبی آن پدید نیست
از اصل کار ، جان تو کی با خبر شود
کانجا که اصل کار بود جان پدید نیست
جان ناپدید آمد و در آرزوی جان
از بس که سوخت این دل حیران پدید نیست
عطار را اگر دل و جان ناپدید شد
نبود عجب که چشمهٔ حیوان پدید نیست
۹۸/۰۱/۲۴