يكشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۶ ب.ظ
هرچند بیصداست
هرچند بیصداست چو آیینه، آب عمر
از رفتنش، به گوش من آواز میرسد
یعقوب ،چشم باخته را ،یافت عاقبت
آخر به کام خویش، نظر باز می رسد
خون گریه میکند ،در و دیوار روزگار
دیگر کدام خانه برانداز ،میرسد؟
از دوستان باغ، درین گوشه ی قفس
گاهی نسیم صبح ،به من باز میرسد
این شیشه پارهها، که درین خاک ریخته است
در بوته ی گداز ،به هم باز میرسد
آن روز میشویم ،ز سرگشتگی خلاص
کانجام ما ،به نقطه ی آغاز میرسد...
✍صائب_تبریزی
۹۷/۰۳/۲۰