يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ
گـر حال تو احسـاس مرا پاس ندارد
گـر حال تو احسـاس مرا پاس ندارد
یعنی که دلت ذره ای احساس ندارد
یعنی که دلت اینهمه آب اینهمه آتش
جز قصد پریشان دلی یاس ندارد
حالاکه به خودآمده ام کاسه ی خون است
چشمان تو فیروزه و الماس ندارد
لطف تو دروغ است و نگاه تو چنان پتک
در دل اثری جز خش و آماس ندارد
حس می کنم از همرهی قبل بدوری
روحت نگران نیست و وسواس ندارد
دستِ تو یکی،رو شده در بازی بامن
پشت سر هم باخته گر آس ندارد
نفرین به جهان،رنگ ندارد رخ مردم
نفرین به طبیعت، گل روناس ندارد
بی هیچ وفاداری و بی هیچ شجاعت
بی شک دل تو حضرت عباس ندارد
۹۵/۰۷/۲۵