چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶ ق.ظ
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا |
تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا |
|
به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد |
به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا |
|
رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم |
دلت خارهست و بهر کشتن من خاره تر بادا |
|
گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو |
که آن آوارهی از کوی بتان آواره تر بادا |
|
همه گویند کز خونخواریش خلقی بجان آمد |
من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا |
|
دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد |
و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا |
|
چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر |
به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا |
۹۴/۰۷/۰۸