دوشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۴۶ ب.ظ
مهربانی ممنوع
دست سوزنده مشتاقت را
در نهانخانه جیبت بگذار
تا که پابند نباشی به کسی دست بدهی
خارهایی هستند که ز سر پنجه دوست,با سرانگشتانت می جنگند
دوستی مسخره است
مهربانی ممنوع !
و تو ای دوست ترین
در نهانخانه جیبت بگذار, دست سوزنده مشتاقت را
من و تو
باید از سلسله بایدها, دستهامان را زنجیر کنیم
با زبان دگران لحظه هامان را تفسیر کنیم
و نگوئیم که بازیگر یک قصه معتبریم
کاش میدانستی
که نباید حس کرد,که نباید دل بست
در فضایی که پر از همهمه آدمهاست
من گرفتارترین تنهایم, تو گرفتارترین
دل ما بسته وابستگی است
قصه ماندن ما, طرح یک خستگی است؟
۹۲/۱۰/۳۰