حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

۲۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

 فصل خوب سادگی کـــــــــــــــو؟
یادت آید روز باران،گردش یک روز دیرین؟
پــــــــــــــس چه شد
دیگــــــــــــــر کجا رفت
خاطرات خوب و رنگین
در پس آن کوی بن بست
در دل تو آرزو هست؟!!!
کودک خوشحال دیروز غرق در غم های امروز
یاد باران رفته از یاد،آرزوهای رفته بر باد
باز باران
باز باران میخورد بر بام خانه
بی ترانه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۱۱
عیسی علوانی

 دیشب را تا صبح بدنبالت گشتم
لابه لای تمام خاطرات گذشته
تمام خوبهایم را ورق زدم
لحظه به لحظه اش را
رد پایت همه جا جاریست
اما
دوباره تکرار داستان همیشگی
نبود تو و انتظار من
امروز را هم دوباره دنبالت می گردم..مثل همه روزهای نبودت
امروز هم سراغت را از تمام برگ ها می گیرم
شاید برگی را از قلم انداخته باشم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۱ ، ۱۰:۰۷
عیسی علوانی

عاشق از تشویش دنیا و غم دین فارغ است
هر که از سر بگذرد از فکر بالین فارغ است
چرخ غارت پیشه را با بینوایان کار نیست
غنچه پژمرده از تاراج گلچین فارغ است
شور عشق تازه ای دارد مگر دل ؟ کاین چنین
خاطرم امروز از غمهای دیرین فارغ است
خسروان حسن را پاس فقیران نیست نیست
گر به تلخی جان دهد فرهاد شیرین فارغ است
هر نفس در باغ طبعم لاله ای روید رهی
نغمه سنجان را دل از گلهای رنگین فارغ است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۱ ، ۱۶:۵۹
عیسی علوانی

دیر گاهیست که تنها شده ام .

قصه ی غربت صحرا شده ام.

وسعت درد فقط سهم من است.

باز هم قسمت غم ها شده ام.

دگر آیینه زمن بی خبر است .

که اسیر شب یلدا شده ام.

من که بی تاب شقایق بودم .

همدم سردی یخ ها شده ام.

کاش چشمان مرا خاک کنید .

تانبینم که چه تنها شده ام

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۲۴
عیسی علوانی

  خاطرات تار من یادت رفت
گل بی قرار من یادت رفت؟


خسته و بی کس و تنها بودی
آمدی کنار من یادت رفت


گفتی از آخر خط آمده ای
جملهء قسار من یادت رفت


به تو گفتم آخر خطی نیست
تو شدی نگار من یادت رفت


دل تو ساز مرا باور داشت
نالهء سه تار من یادت رفت


فصل پاییز دلم زود رسید
تو چرا بهار من یادت رفت


پای عشق تو دلم را دادم
آخرین قمار من یادت رفت


پیش چشمان تو خاکم کردند
نازنین مزار من یادت رفت


۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۵۶
عیسی علوانی

  یکشب بیا به مرده عشقت سری بزن

حرفی بگو ترانه بخوان ساغری بزن

تا صبح توی قبر خودم گریه کرده ام

از گریه خسته ام سخن دیگری بزن

پرواز را به خاطر پروانه ها بیار

در آسمان پنجره بال و پری بزن

با تارهای حنجره ام ساز میزنم

از رقص مرگ چرخش زیبا تری بزن

بنزین بریز روی تن تکه تکه ام

بر این جنازه آتش ویرانگری بزن

من را تمام کن که نباشم ولی فقط

یکشب بیا عروس غزل شو دری بزن…

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۴۹
عیسی علوانی

 منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست

تنی نا ساز از شوق وصل کویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست

دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده

دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را زغم ویرانه کرده

من آن آواره بشکسته حالم
زهجرانت بُتا رو به زوالم

منم آن مرغ سرگردان و تنها
پریشان گشته شد یکباره حالم

زِهَر سر بر سر سجاده کردم
دعایی بهر آن دلداده کردم

زحسرت ساغر چشمانم ای دوست
زبان از یکسره از باده کردم

دلا تا کی اسیر یاد یاری؟
زهجر یار تا کی داغ داری؟

بگو تا کی زشوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری؟

پریشانم، پریشان روزگارم
من آن سرگشته ی هجر نگارم

کنون عمریست با امید وصلت
درون سینه آسایش ندارم

زهجرت روز و شب فریاد دارم
زبیدادت دلی ناشاد دارم

درون کوهسار سینه خود
هزاران کشته چون فرهاد دارم

چرا ای نازنینم بی وفایی؟
دمادم با دل من در جفایی

چرا آشفته کردی روزگارم
عزیزم دارد این دل هم خدایی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۴۳
عیسی علوانی

 غمخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی

بامن به جمع مردم تنها خوش آمـدی

بین جماعتی که مرا سنگ می زنند

می بینمت ، برای تماشا خوش آمدی

راه نجات از شب گیسوی دوست نیست

ای من ! به آخرین شب دنیا خوش آمدی

پایان ماجرای دل و عشق روشن است

ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی

با برف پیری ام سخنی بیش از این نبود

منت گذاشتی به سر ما خوش آمدی

ای عشق ، ای عزیز ترین میهمان عمـر

دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۳۰
عیسی علوانی
مراه بسیار است، اما همدمی نیست

مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست

 دلبسته اندوه دامنگیر خود باش        

از عالم غم دلرباتر عالمی نیست 

کار بزرگ خویش را کوچک مپندار 

از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست

چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت

«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست 

در فکر فتح قله قافم که آنجاست

جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۲۸
عیسی علوانی


به پاس همه ی نگاه ها دلتنگی ها و رنجش های تو

  و دیوانگی های من

  با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست

  فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست

  چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

  گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست

  ی سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود

  یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست

  پر می کشی و وای به حال پرنده ایی

  کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست

  یینه ایی و اه که هرگز برای تو

  فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۱ ، ۰۹:۲۶
عیسی علوانی