حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه

سکوت, مطالب خواندنی, آلبوم خاطرات


سکوت را تجربه کن و آیینه صفت شو
زندگی را در خود منعکس کن

ذهن خود را به آلبوم خاطرات مرده تبدیل نکن
همچون آیینه باش و لحظه لحظه زندگی کن
آیینه هرگز عکسی را در خود نمی گذارد همواره خالی است
عشق رایحه و روشنایی شناخت خویشتن و خود بودن است
عشق لبریزی شور و مستی است...سهیم شدن خویشتن با دیگران است
وقتی در میابی که از هستی جدا نیستی عشق تحقق میابد
عشق رابطه نیست مرتبه ای از وجود است
عشق به هیچ کس تکیه ندارد
آدمی عاشق نمی شود بلکه عین عشق می شود
البته وقتی عین عشق شد عاشق نیز هست
عاشقی محصول عشق است نه منبع عشق
اگر ندانی که کیستی عاشق نیز نخواهی بود
اگر ندانی که کیستی عین ترس خواهی شد
ترس نقطه ی مقابل عشق است ...نقطه مقابل عشق نفرت نیست
نفرت عشق وارونه است
در عشق آدمی بسط میابد در ترس آدمی منقبض میشود
عشق درهای دل آدمی را میگشاید...ترس درهای دل آدمی را می بندد
عشق اعتماد میکند و ترس شک می کند
در ترس آدمی احساس تنهایی میکند و در عشق آدمی محو میشود
در عشق مرزهای وجود آدمی میریزد
و بدین سان درختان ...پرندگان... آب ها... ابرها
ماه و خورشید و ستاره ها
پاره ای از وجود آدمی میشوند
عشق هنگامی تحقق می یابد که تو آسمان درون خویش را تجربه کرده باشی
مراقبه کن - سکوت و آرامش ذهن
غواص وجود خود شو و به عمق وجود خود برو
وقتی پرندگان میخوانند خوب به آوازشان گوش بسپار
وقتی به آستانه ی گلی می رسی با حیرت گرم تماشایش شو
اجازه نده دانسته های کهنه و بیات حجاب نگاه تو شوند
به چیزی برچسب نچسبان
یاد بگیر سازی را بنوازی
آدم ها را ببین و با آنها در آمیز
هر انسانی آیینه ایست که خدا را به شیوه ی ویژه خود به تو نشان میدهد
از آدم ها یاد بگیر... نترس
هستی تو را به شیوه های گوناگون حمایت میکند
اعتماد کن
اعتماد تو را از نیروی عشق سرشار میکند
نیروی عشق همه هستی را متبرک میکند
عشق به خودی خود کامل است
نیازی نیست عشق کاملتر از آن چیزی شود که هست
میل به کامل کردن عشق نتیجه ی فهم غلط از عشق است
دایره دایره است ما دایره کامل تر و ناقص تر نداریم
همه دایره ها کامل اند
اگر کامل نیستند دایره نیستند
کمال ذاتی عشق نیز هست
تو نمی توانی کم تر یا بیشتر عشق بورزی
تو یا عشق می ورزی یا عشق نمی ورزی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۰۲
عیسی علوانی

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

 

مطالب خواندنی, تجربه, عشق های بچه گانه

 

بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

 

مطالب خواندنی, تجربه, عشق های بچه گانه

 

دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

 

مطالب خواندنی, تجربه, عشق های بچه گانه

 

باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

 

مطالب خواندنی, تجربه, عشق های بچه گانه

 

حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...

 

مطالب خواندنی, تجربه, عشق های بچه گانه

 

کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

 

مطالب خواندنی, تجربه, عشق های بچه گانه

 

حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...

 

مطالب خواندنی, تجربه, عشق های بچه گانه

خـانه تـکانی دلـت مبـارک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۴۹
عیسی علوانی

تو قهری ، ظاهرن از من جدایی
شبیه بچه های ابتدایی
نمی آیم سراغت باورم کن
خودت رفتی ، خودت باید بیایی

تبادل لینک رایگان

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۱۱
عیسی علوانی

سلام به همه دوستان

این روزا احساس میکنم یه حرفایی یا یه احساس هایی بدجور ذهنم ودرگیر کرده

شاید حرف امروز ودیروز نیست شاید فقط هم حرف من نباشه

حرف خیلی از پسرهای هم سن وسال منه

دیگه تو یک سن وسالی پول گرفتن از پدر میشه یه کار سخت

یه اتفاق دشوار

 چون احساس میکنی دیگه بزرگ شدی

دیگه نیاز هست که وقت نیاز دستت به جیب خودت بره

خودت حس میکنی که بار سنگینیه درخواست کمک از بقیه

 یا استفاده از وسایلی که یکی دیگه خریده برات

نیاز داری تکیه گاه باشی تا تکیه کنی

نیاز داری عشق کسی باشی بدون ترس از نداشتن مادیات

نیاز داری خودت عرق بریزی وزحمت بکشی

هم براخودت هم برای کس دیگه

شاید عمیق ترین خجالت دنیا واسه یه پسر همین نقطه باشه که حس کنه دیگه بزرگ شده

مث من ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۲۵
عیسی علوانی

حروم اون پدر معتادیه که واسه خرج خودش دخترشو میده دست هرکس....




حروم 3 هزار میلیاردیه که نمیفهمم چه جوری از گلوشون میره پایین...




حروم وزن سنگین من و تو هست که ترازو هم قابل تحملش نیست....



حروم اون صاحب خانه ایه که اگه اجاره اش یه روز دیر بشه
اساس ما میره تو خیابون...


حروم اون بی تفاوتی مردم هست...

حروم دست مزد اون فوتبالیسته که یه ساعتش قدر
تمام دارایی های یه خانوادست...

حروم اونایی هستن که باعث شرمندگی پدر میشند....

حروم آیینه بقل ماشینیه که اگه بشکنه پولش قدر دیه منه....

حروم اون آمپولیه که هرکدومش 2میلیون پولشه...

حروم پول کفاریه که تا چند دقیقه پیش پسر التماس میکرد ازش

دستمال کاغذی بخرن نخریدن دقایقی بعد...

حروم اون حاجیه که رفته مکه واسه خودنمایی کلی پرده میزنه ...

حروم اون مسئوله که باید همچین بلایی سر بچه اش بیاد

تا به فکر اصلاح باشه..


۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۵۸
عیسی علوانی

 باز گرقته دلم برای مدینه

باز نشسته دلم به پای مدینه
شکر خدا عاشق دیار حبیبم
شکر خدا که شدم گدای مدینه

بال فرشته است، سایبان قبورش
بال فرشته است،خاک پای مدینه

در کفنم تربت بقیع گذارید
صحن بقیع است، کربلای مدینه

کرب و بلا می­شود دوباره مجسم
تا که به یاد آورم عزای مدینه

دست من و لطف دست با کرم تو
جان به فدای بقیع بی حرم تو

سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟
یا که خداوند آفریده خمیده؟

منحنی قدت از کهولت سن نیست
شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده

بس که غریبی تو ای سپیده محاسن
شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده

نیست توان پیاده رفتنت ای مرد
پس به کجا می روی خمیده، خمیده

هر که صدای تو را میان محله
وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده

در وسط کوچه ها صدای تو این بود
مادر من، مادر شهیده، خمیده

کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟
در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟

وقتی درِ خانه در برابرت افتاد
خاطره ای در دل مطهرت افتاد

مرد محاسن سپید شهر مدینه
کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد

گرم خجالت شدند خیل ملائک
حرمت عمامه ات که از سرت افتاد

راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟
یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟

تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد
حیف ولی لحظه های آخرت افتاد...


سوختم از سوز صادق آل محمد(ص)... التماس دعا

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۴۶
عیسی علوانی
کاش هنوزم همه رو ?? تا دوست داشتیم!!!

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
دنیا را ببین
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!
****
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه
بچه بودیم همه رو ?? تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچ
بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ?? تا دوست داشتیم
*****
بچه که بودیم اگه با کسی
دعوا میکردیم ? ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم
بزرگ که شدیم حتی ??? تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود
بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم
بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم
بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمی فهمه
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۱۷
عیسی علوانی

کی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستت به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۰۸
عیسی علوانی

این بار
مینویسمت
” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ
گیر خواهم انداخت
شاید اینگونه بشود تو را
” تجربه ” کرد…!!!
برای تویی که قلبت پـاک است
برای تو می نویسم
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست
برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست
برای تویی که احساسم از آن وجود نازنین توست
برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد
برای تویی که چشمانم همیشه به راه تو دوخته است
برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی
برای تویی که وجودم را محو وجود نازنین خود کردی
برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است
برای تویی که سـکوتـت سخت ترین شکنجه من است
برای تویی که قلبت پـاک است
برای تویی که در عشق ، قـلبت چه بی باک است
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است
برای تویی که عـشقت معنای بودنم است
برای تویی که غمهایت معنای سوختنم است
برای تویی که آرزوهایت آرزویم است
دوستت دارم تا
نه
دیگر برای دوست داشتن هایم تایی وجود ندارد
بی حد و مرز دوستت دارم


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۰۳
عیسی علوانی

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
آشوب عشق آن قدو بالاست در دلم
خوابم شکست و مردم و چشمم به خون نشست
تا فتنه ی خیال تو بر خاست در دلم
خاموشی لبم نه زبی دردی و رصاست
از چشم من ببین که چه غوغاست در دلم
من ناله ی خوش نوایم و خاموش ای دریغ
لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم
دستی به سینه ی من شوریده سر گذار
بنگر چه آتشی زتو برپاست در دلم
رین موج اشک تفته و توفان آه سرد
ای دیده هوش دار که دریاست در دلم
باری امید خویش به دلداریم فرست
دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم
گم شد زچشم سایه نشان تو و هنوز
صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم..

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۵۲
عیسی علوانی