حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۴ ق.ظ

لحظه ای گفتم بمان اما

لحظه ای گفتم بمان اما زمان بی رحم بود
فال حافظ، چای وقهوه، استکان بی رحم بود

"ساربان آهسته ران کآرام جانم می رود"
کاروان رفت و همیشه ساربان بی رحم بود

عصر یک پاییز برگی شد جدا از شاخه اش
می برد آن برگ را آبی روان بی رحم بود

با زمان درگیرم و این اتفاقی خوب نیست
هر زمانی فکر می کردم به آن...بی رحم بود

باید از ساعت بخواهم اندکی فرصت دهد
لحظه ای گفتم بمان اما زمان بی رحم بود

زیر باران در خیابان ناگهان دیدم تو را
دست در دستش گرفتی... او همان بی رحم بود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۱
عیسی علوانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی