سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۵ ب.ظ
قصه ای با تو مرا هست
قصه ای با تو مرا هست نمی دانم چیست
صبر بی طاقت سرمست نمی دانم چیست
در جواب عطش چشم نیاز آلودت
آنچه لبهای مرا بست، نمی دانم چیست
پشت این فاصله هایی که پر از برف شده است
تب آغوش عجیب است! نمی دانم چیست
در مصافی که امیدم همه بر تدبیر است
عقل با وسوسه همدست، نمی دانم چیست
آنچه در دام مرا تا ابد انداخت ولی
بند از پای تو بگسست، نمی دانم چیست
۹۵/۰۷/۱۳