حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

داستان های کوتاه و جالب

حکایت ها دلنشین

مهــــم نیســـت نوشته های درهم و برهم مـرا بخـوانی یـا نــــه
مــن بـرای دل خستــه ام می نـویسـم
میخـــواهی بخـــوان
میخـــواهـی نخـــوان
فـــقــــــط خـواهـش میکنـم
اگــــر خـوانـدی
عـاشقـانـه ام را تقــدیـم به " او " نکــن
مــن این ها را بـرای " تـــو " نوشته ام

بایگانی
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

زنده یاد

آن دو، همراه رسیدند از راه‏


 زاغ بر سفره خود کرد نگاه‏


 گفت خوانى که چنین الوانست‏


 لایق حضرت این مهمانست‏


 مى کنم شکر که درویش نِیَم‏


 خجل از ما حضر خویش نِیَم‏


 گفت و بنشست و بخورد از آن گَند


 تا بیاموزد از او مهمان پند


 عمر در اوج فلک برده به سر،


 دم زده در نفس باد سحر،


 ابر را دیده به زیر پَر خویش،


 حیوان را همه فرمانبر خویش‏


 بارها آمده شادان ز سفر،


 به رهش بسته فلک طاق ظفر،


 سینه کبک و تذرو و تیهو،


 تازه و گرم شده طعمه او،


 اینک افتاده بر این لاشه و گَند


 باید از زاغ بیاموزد پند!!


آنچه بود از همه‏سو، خوارى بود


 وحشت و نفرت و بیزارى بود


 بال بر هم زد و بَرجَست از جا


 گفت کاى یار ببخشاى مرا


 سالها باش و بدین عیش بناز


 تو و مُردار، تو عمر دراز


 من نِیَم درخور این مهمانى‏


 گَند و مُردار ترا ارزانى‏


 گر بر اوج فلکم باید مُرد


 عمر در گَند به سر نتوان برد


 


 شهپر شاه هوا اوج گرفت‏


 زاغ را دیده بر او مانده شگفت‏


 سوى بالا شد و بالاتر شد


 راست با مهر فلک همسر شد


 لحظه‏اى چند بر این لوح کبود


 نقطه‏اى بود و سپس هیچ نبود

 

زنده یاد ناتل خانلری

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۸
عیسی علوانی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی